محمود درویش پس از آوارگی از زادگاهش به جبر واقعییتی تلخ و کابوس گون که به ناگهان بر رؤیاهایش آوار شد، با دو پدیده رو به رو می شود که ناگزیر از همزیستی با آن هاست ؛ سیاست اسرائیلی و فرهنگ یهودی که ـ به رغم برخی اشتراکات - دو پدیدهي متمایزند ؛ در تعامل با جنبههای گونه گون این دو پدیده، شعر و شخصیت او تأثیر بسیار ميپذیرد و در این رهگذر، بخشهایی از فرهنگ عبری به شعر او جذب ميشود و الهام ها و اشارات پُرشمار به این فرهنگ در شعرش نمود ميیابد. خود او نیز بارها در برشمردن آبشخورهای فکری و ریشه های تغذیهي شعرش به این نکته تصریح ميکند.
جوانیِ درویش با عضویت در حزب راکاح اسرائیلی همراه است؛ حزبی که جناح چپ احزاب اسرائیلی را نمایندگی ميکند و حتی چاپ برگهای زیتون در چاپخانه ی این حزب به انجام ميرسد. درمنزلگاههای بعد، پیوستن به سازمان آزادیبخش فلسطین، و سفر یک ساله به مسکو برای ادامهي تحصیل و زندان و تبعید و آوارگی ـ هر یک به سهم خود ـ بر شاکلهي شعریاش اثر ميگذارند که در جریان بازخوانی دقیق شعرش ميتوان ردِّ همهی این ماجراهای فکری و فرهنگی را یافت .
در تلاقی آن پیشینهها با تجدید نظر و بازنگری در آرمانِ مقاومت و مبارزه است که مناقشهاي جنجالی شکل ميگیرد و شعر و شخصیّت درویش در جدال موافقان و مخالفان به چالش کشیده ميشود ؛ هر گروه با استناد به سطرهاوپارههایی از شعرها و نوشتههای او قضاوتی را شکل ميدهند و حکمي ویژه صادر ميکنند. جالب این جاست که در این میدان، همه گونه اتّهام سیاسی و عقیدتی نثار درویش ميشود ؛ از خیانت به آرمان فلسطین تا الحاد !
از باب نمونه، ميتوان به كتاب «اسرائيليات بِاَقلام عربیه» نوشتهي خانم « غادا السّمان» اشاره کرد که از جملهي جنجالی ترین مکتوبات در این ماجراست ؛ او با صراحت هر چه تمام تر، شعرها و نوشتههای شاعرانی چونان محمود درویش و فدوی طوقان را اسرائیلیاتی ميخواند که به زبان عربی نوشته شده اند و نمونهي بارز ادبیات سازش با کشتارگران اسرائیلی اند.
البته در تحلیل و نقد این کتاب و نظایر آن شاعران و ناقدانِ عرب با لحنها مختلفی به میدان آمدند ؛ از معتدل ترین و منصف ترین ِ ناقدان باید از محمد علی شمس الدین ـ شاعر برجسته ی لبنانی ـ نام برد که با تمایز میان دو مفهوم و پدیدهي یهودی و اسرائیلی ، درویش را شاعری وفادار به فلسطین و ضد اسرائیلی ميداند که البته از فرهنگ یهودی و عبری تأثیر پذیرفته و این تأثیر را در شعرش ميتوان دید. او با بی پروا خواندن کتاب یادشده متذکر ميشود که شعر محمود درویش در روزگار نبرد با سربازان اسرائیلی از جنگ افزارها و تانکها کارایی بیشتری داشت .
(شؤؤن ثقافیه 7 / 6 / 2007 )
این مناقشات با مرگ شاعر به پایان نرسید، بلکه در فضایی تازه ادامه یافت ؛ درگذشت محمود درویش در عرصهي فرهنگ و سیاست بازتابهای متفاوتی داشت؛ عجیب آن که در صحنهي سیاست، بزرگداشت شاعر فلسطین مورد تردید قرار نگرفت و همهي گروه های فلسطینی ـ به رغم درگیری ها و گرایش های متفاوت و حتی متضاد ـ شعر و شخصیّت او را بزرگ داشتند و شعر و شاعر نقطهي اتفاق اهل سیاست شد !
ميدانیم؛ درویش چندی وزیر فرهنگ فلسطین بود وعضوهيأت اجرايی سازمان آزادیبخش به شمار ميرفت. در اعتراض به روند سازش و معاهده ي اسلو از حکومت و سازمان کناره گرفت، این اعتراض البته برای او ارزان تمام نشد ؛ به روایت عبدالباری عطوان ـ سردبير القدس العربی و از یاران صمیمی درویش ـ در پی استعفای اعتراض آمیزِ درويش از سازمان آزادیبخش امکاناتش محدودشد و فشارهای مالی ناجوانمردانهاي را بر او روا داشتند. تا آن جا که در فرانسه چنان در تنگنای مالی قرار گرفت که خود می گفت به ندرت از خانه بیرون ميآید، زیرا توان پرداخت پول يک فنجان قهوه در يک کافه را ندارد .
از سوی دیگر، درویش اگر چه فرآیند قدرت یابی حماس در فلسطین را فرایندی دموکراتیک و بازتاب طبیعی خواست مردم فلسطین خواند، درنزاع و نقاری که بعدها میان حماس و فتح رخ دادو تا مرزستیزی مسلّحانه پیش رفت، جانب فتح را گرفت و در اعتراض به قهر و ستیز هموطنانش ، با تعابیری تلخ به ملامتِ حماس برخاست.
باچنین زمینهای، بیانیهي رهبر سیاسی حماس در تکریم و تجلیل از شعر و جایگاه درویش در فرهنگ و ادب فلسطین بر گروههای تندروی عرب گران آمد ؛ این گروهها ـ که به محافل وهّابی و سلفی عرب منتسباند ـ در واکنشی ناهنجار و سرشار از عصبیّـت ، افزون بر اعتراض به بیانیهي ستایش آمیز حماس، متون تند و تیزی را در مذمّت شاعر فقید فلسطین سامان دادند و با استناد به گرایشهای عهد شباب درویش ، به انگ تکفیر وی را نواخته و از هیچ دشنامی دریغ نکردند؛ در عمدهي این متون سطرها و سروده هایی برجسته شده بود که به دوران جوانی و عضویت او در حزب شیوعی راکاح در اسرائیل و گرایشات چپ برميگشت که تحت تأثیر آن سالها و حالها، تعریضهاو کنایههایی خام دستانه به آئین داشت . در جبههي مقابل نیز گفتارها و نوشتارهای فراوانی انتشار یافت که از مجموعهي این جدلها ميتوان دفتری حجیم و پُر برگ فراهم آورد .
در این میانه، یکی از زیباترین تحلیلها را علامه سید محمّد حسین فضل الله مرجع بزرگ شیعی قلمی کرد و در متنی زلال و سرشار از روشن بینی و تسامح دینی بر پندارهای خام قشری بینان وهّابی و سلفی خطّ بطلان کشید، اوکه خود از موهبت شعری زیبا و سرشار از لطایف نگاه دینی و شیعی برخوردار است ، با نگاهی تأویل گرا به بازخوانی درویشِ انسان و بازخوانی شعرِ او به دور از شیوههای تقلیدی فراخواند و با تأکید بر گستره ای از گرایش های فطری در شعر درخشان درویش نوشت :
«نوگرایی محمود درویش نوگرایی غموض و پیچیدگی نیست، نوگرایی وضوح و روشنی است که در ژرفای هنر جریان دارد ... من در پی گیری روند حرکت شاعر فلسطین محمود درویش بر این باورم که این شاعر انسان به انسانیّتاش، انسانش و آرمانش مؤمن بود؛ ایمانی درروح،پیوستگیهای ایدئولوژیک واندیشهاي او ـ همه ـ برخاسته از این آرمان بوده است، نه برخاسته از ریشههای این ایدئولوژیها، زیرا شاعری که معانی و ارزش های انسانی و ملّی را درونی خویش ميکند، ممکن نیست که ملحد باشد ... ما به ژرفا مينگریم، نه به سطح ، به الهامها و مضمونها راه ميبریم، نه به ظاهر ... انسانهایی از این دست ممکن نیست که از پنجره های گشوده به خداوند دور باشند.»
( الحیات 7/11/2008 )
*
شعر نردباز (لاعبُ النّرد) مقطع درخشان سرودن درویش به حساب می آید و انگار آخرین سرودهي شاعر؛ چنان که ميگویند. جانمایهي اصلی این شعربلند ـ که ساختی منظومه وار دارد ـ حضورجبر در هستی و شعر است؛ جبرهایی که سراسر زندگی را فرا گرفتهاند؛ شاعر به مرور زندگی از میلاد تا مرگ می نشیند ؛ به تماشای بختیاریها و نابختیاری ها؛ درکودکی، جوانی، شعر، عشق، مبارزه ، وطن، ماندن، رفتن، و سرانجام مرگ...
نگاه شاعر به جبرها معطوف به جستجوی نقش مثبت جبرهاست که بر زمینهي طنزی ملایم با تأملات فلسفی همراه می شود و بر چیستی حضور انسان در گسترهي جبرها و احتمالات درنگ می کند. از منظر فرمی، این شعر در عین سیّال بودن ، انتظام و ساختی عمودی دارد ؛ با ترجیعی که در پایان هر بند ميآید ؛
مَن اَ َنا لاَقُولَ لکم
ما اَقُولُ لکم
من کیستم که با شما سخن بگویم؟
با شما چه بگویم؟
با این همه سویههای سیاسی شعر را نادیده نميتوان گرفت، سویههایی که به هر تقدیر، در متن یا حاشیه های سپید شعر به چشم ميآیند.
نردباز
من کیستم که با شما بگویم؛
آنچه را که می گویم ؟
حال آن که نه سنگی بودهام ؛
صیقلی آبها
تا رخسارهاي شوم
نه خیزرانی؛
پرداختهي دست بادها
تا نیاي گردم ،
من نردبازم ؛
گاه ميبَرم،
گاه ميبازم،
من مثل شمایانم،
یا کمي کم تر...
به دنیا آمدم؛
کنار چاه
و آن سه درخت یگانه
که چونان راهبهها بودند
به دنیا آمدم؛
نه همراهی، نه قابلهاي...
و از سرِتصادف به نامم خوانده شدم
و از سرِتصادف با خانوادهاي نسبت یافتم
و ارث بردم
خطوط چهرهيشان را،
اوصاف شان را
و امراض شان را؛
اول، گرفتگی رگها و فشار خون،
دوم، شرمساری در رو به رو شدن با مادر ، پدر
و مادر بزرگ خاندان،
سوم، امید به بهبود در آنفلوآنزا با فنجانی بابونهي داغ،